معنی قالب تهی کردن

لغت نامه دهخدا

قالب تهی کردن

قالب تهی کردن. [ل َ / ل ِ ت َ / ت ُ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از مردن و بیخود شدن. (آنندراج):
خواهم چو بهله با تو دمی همرهی کنم
دستی در آن کمر زده قالب تهی کنم.
تجلی (از آنندراج).


قالب کردن

قالب کردن. [ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) قالب گیری کردن. جسمی را در قالبی قرار دادن. || کنایه از فریب دادن طرف در معامله. جنسی را بجای جنسی دیگر دادن. به گران تر از بهای خود فروختن. انداختن. جا کردن. کلاه گذاردن.


تهی کردن

تهی کردن. [ت َ / ت ِ / ت ُ ک َ دَ] (مص مرکب) تخلیه. خالی کردن. پرداختن. خلوت کردن. بپرداختن از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
خانه از روی تو تهی کردم
دیده از خون دل بیاکندم.
رودکی.
به شبگیر برگرد و پیش من آی
تهی کرد خواهم ز بیگانه جای.
فردوسی.
شه شهریاران تهی کرد جای
فریبنده را گفت نزد من آی.
فردوسی.
که گشتاسب رفته ست و لشکر همه
تهی کرده از مرد کشور همه.
فردوسی.
کردم تهی دو دیده بر او من چنانکه رسم (کذا)
تا شدز اشکم آن ز می خشک چون لژن.
عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن).
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال.
زینبی.
بیاد آمدش تاج و تخت شهی
کز او کرد بدخواه ناگه تهی.
اسدی.
یکی هفته زین سان به بزم شهی
همی کرد هر روز گنجی تهی.
اسدی.
از مکر او تمام نپرداخت آنکه او
پر کرد صد کتاب و تهی کرد محبره.
ناصرخسرو.
حوض از آب تهی کرده و نگینه بازنیافتند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام).
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور.
نظامی.
تا که جامی تهی کنم در عشق
پر برآرم ز خون دیده کنار.
عطار.
صدهزاران نیک و بد را آن بهی
می کند هر شب ز دلهاشان تهی.
مولوی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم دهی.
سعدی (بوستان).
خزاین تهی کرد و پر کرد جیش
چنان کز خلایق به هنگام عیش.
سعدی (بوستان).
فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه
وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود.
صائب.
- تهی کردن دل، با گریستن یا گرفتن کین راحت در دل پدید آوردن.
- || برکندن دل، دل برکندن:
تهی کن دل از جایگاه کیان
به رفتن کمر سخت کن بر میان.
فردوسی.
- خرقه تهی کردن، مردن مرشد. مردن پیر صوفیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.


تهی ساز کردن

تهی ساز کردن. [ت َ / ت ِ / ت ُ ک َ دَ] (مص مرکب) تهی کردن. خالی کردن:
چون قدم از گنج، تهی ساز کرد
کلبه ٔ حلاقی خود باز کرد.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 173).
رجوع به تهی ساختن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.


قالب

قالب. [ل َ / ل ِ] (معرب، اِ) معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت.پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء). || آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد:
قالب این خشت بر آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن.
نظامی.
ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند).
- بر قالب زدن، در قالب آمدن:
خنده ها دارد ز روزن خانه ٔ معماریت
تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود.
- از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن:
که کار آمد برون از قالب ننگ
کلیدت را گشادند آهن از سنگ.
نظامی.
|| بوته. بوتقه. || یک قطعه ٔ بریده ٔ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر:
خام است نقره با بدن نازنین او
در قالب پنیر کند جا سرین او.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- قالب نان:
قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم
دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است.
صائب.
|| تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب:
جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند
مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد.
خاقانی.
آن قابل امانت در قالب بشر
و آن عامل ارادت در عالم جزا.
خاقانی.
سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار
بر قالب کرم دم احیا برافکند.
خاقانی.
شعبده ای تازه برانگیختم
هیکلی از قالب نو ریختم.
نظامی.
تا من سگ تو شدم نمانده ست
از قالب من جز استخوانی.
عطار.
چار طبع مخالف سرکش
چند روزی بیکدگر شده خوش
چون یکی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب.
سعدی.
نجوید جان از آن قالب جدائی
که باشد خون جامش در رگ و پی.
حافظ.
- قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن:
روز آمد و بردوختم از دم لب را
پرداخته از روان و جان قالب را
اکنون که مرا زنده همی دارد شمع
شاید که چو روز زنده دارم شب را.
کمال اسماعیل.
رجوع به قالب تهی کردن شود.
|| آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).


قالب گیری کردن

قالب گیری کردن. [ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اندازه و شکل جسمی را با قالبی معلوم کردن: قالب گیری کردن دندان مصنوعی. قالب گیری کلاه و کفش و غیره.

حل جدول

قالب تهی کردن

کنایه از جان سپردن از ترس

مثل جان سپردن از ترس

فرهنگ فارسی هوشیار

قالب تهی کردن

کنایه از مردن و بیخود شدن


قالب کردن

چپاندن بز گرفتن (مصدر) جسمی را در قالبی قرار دادن قالبگیری کردن، فریب دادن طرف در معامله جنسی را گرانتر از بهای اصلی فروختن کلاه گذاشتن.

فرهنگ عمید

قالب

ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می‌ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید،
تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می‌گذارند،
شکل، هیبت،
جسم، تن، بدن، کالبد،
واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره،
* قالب تهی کردن: [مجاز] مردن،
* قالب زدن: (مصدر متعدی)
چیزی را در قالب درآوردن،
[عامیانه، مجاز] جعل کردن، دروغ گفتن،
* قالب کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
چیزی را در قالب قرار دادن، قالب‌گیری کردن،
[مجاز] فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران‌تر از قیمت واقعی به او فروختن،

فرهنگ معین

قالب

پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن. ب [خوانش: (لِ) [معر.] (اِ.)]

فارسی به عربی

تهی کردن

اخل، استنفذ، انزع احشاء، سریه، عادم


قالب کردن

شکل، کتله، کعکه، وجد

فارسی به آلمانی

قالب کردن

Block (m), Blockieren, Form, Gefunden, Kuchen (m)

معادل ابجد

قالب تهی کردن

822

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری